خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی، لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی، به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته، تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی، زمین و آسمان را کفر میگویی، نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان، تنت بر سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر، عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی، نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی، ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است
:: بازدید از این مطلب : 1275
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13